فروردین ماه ۴۰۳

ببین
همیشه خراشی است
روی صورت احساس.
همیشه چیزی
به نرمی قدم مرگ می‌رسد از پشت،
و روی شانه ما دست می‌گذارد
و ما حرارت انگشت‌های روشن او را،
بسان سم گوارایی،
کنار حادثه سر می‌کشیم.<سهراب>

روزهای آخر فروردین ماه خزانی می‌گذرد ولی بسیار ناهمگون با خزان.
وارون سرانجام خزان که به خاموش شدن نفس درختان می‌انجامد ،این سوز خبر از رسیدن روزهای خوب،سخت و شاید نفس‌گیر می‌دهد.
نوای دلنیشی در گوشم است و همان سکوت زیبای همیشگی که زدوخورد این دو پسرک مزاحمش نیستند.

احساس می‌کنم در نقطه صفر قرار دارم،در مبدأ زمان ،زین پس سان کودکی پاک خواهم بود که هر آنچه کنم به آن تبدیل خواهم شد.
مسیر سخت ولی مقصد بسیار زیباست. ایزد خدای مهربان،آن یکه خدای بخشنده، که هرآنچه می‌بینیم و نمی‌بینیم پرورش یافته در تنهایی‌هایش است، هیچوقت دست گرم و مهربانش را از شانه های ما برنمی‌دارد و همیشه آن می‌شود که او خواهد.
ای پناهگاه روشن در منِ تاریک چه دیده‌ای که گاهی چنان سرمستم کرده‌ای که گویی در بزرگی آفرینش‌ت این ناچیز را  با ذره‌بین می‌بینی.
مسیر پیش رو روشن است ولی تنگ .کمکت را نیاز است.
چندین مورد هست که وقتش است به سرانجام برسانم.

کاش می‌شد بیشتر بنویسم ولی وقت خواب شبانگاهی‌ست…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *